کنون لیک میبینمت، کیستی؟
این که شدم عاشق تو بخت سیاه من است
سرخ شده برگ خزان ، گرمی آه من است
یار منی؟کیستی؟رهگذری؟چیستی؟
منتظرت بوده ام و منتظرم نیستی...
- ۰ نظر
- ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۱:۰۹
- ۲۴۲ نمایش
این که شدم عاشق تو بخت سیاه من است
سرخ شده برگ خزان ، گرمی آه من است
یار منی؟کیستی؟رهگذری؟چیستی؟
منتظرت بوده ام و منتظرم نیستی...
بگیر از من این هردو فرمانده را
دل عاقل و عقل دیوانه را
تو آن را که خواهی نه, من نیستم
خودم هم نمی دانم اما که من کیستم
ز پا تا سرم دم به دم با تو بود
ز این بی دلی اینک اما چه سود
خوشا آن زمان در دلم زیستی
کنون لیک می بینمت کیستی؟
بس است عاشقی دل سپردن خطاست
که عاشق کسی شد که از عقل کاست
درون دلم ردپای کسی است
نمیخواهد این عقل باور کند رد کیست
من آن هم نگشتم که خود خواستم
گذشت عمر و سرمایه ام کاستم
ما نسیه طلب باشیم، از نقد گریزانیم
در غمکده ی دنیا ، دل را به خدا دادیم
هر لحظه میشمرد به سالی و می گذشت
وقت از سرش به سختی سخن بی قرارها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی قاعده ها، اختیار ها
خطی دگر کشید به طومار سرنوشت
خطی به وسعت گذر ماه و سالها
خطی دگر موازی خط های دیگرش
خطی به دقت گذر روزگارها
خطی کشید به بخت نگون گشته ی خودش
خطی به تلخی عرق می گسارها
خطی دگر به روی دل خویشتن کشید
خطی به وسعت همه ی انتظارها...
در حال تکمیل
هر لحظه گفته ام که بدان
ابر سرنوشت؛
ما چترمان خداست ، بباری ملال نیست...
ما عاشقت شدیم
نه از حسن ظاهرت
علت برای عشق دلم خط و خال نیست...
هر لحظه همچو سال
دگر تا به کی فراق؟
مویم سپید گشت و دگر حس و حال نیست...
گردید، دل اسیر و
شد از عرش خود به زیر
چون کارهایمان همه طبق قرار نیست...
من دوست دارمت
این حالت خوشیست
حتی اگر نهایت عشقم وصال نیست...
ز خرخوانان عالم هرکسی دیدم غمی دارد
دلا خو کن به مشروطی که آن هم عالمی دارد
ندیدم در جهان چون تو مثالی
بدین سان با دو ابروی هلالی
...
چه خوشتر لحظه ی دیدار رویت
نخواهم جز تو را اذن وصالی
...
شده تحویل سال و شعر حافظ
توئی در فال ما به به چه سالی
...
در آن زمان که سینه ی من تنگ می شود
بنگر دلم برای دلت تنگ می شود
...
چون نیستی کنار دل خسته ی غمین
هر دم مصاحب دل من چنگ می شود
...
بر عشق تو برای تمام وجود من
گاهی میان عقل و دلم جنگ می شود