من چرا شاعر شدم؟
۱۰
دی

چون حال ,دل سوخته ام ریش نبود
شاعر شدنم بهانه ای بیش نبود
.....
من بودم و تنهایی و این درد فراق
چون یـار برای دل درویش نبود
- ۰ نظر
- ۱۰ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۳
- ۴۰۰ نمایش
« ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری »
با خبر باش که خاکش مژه ی مجنون است
....
سالها از پی هم رفت و نرفت از دل ما
گرچه از هر سخنش خاطر ما دلخون است
خوشا راهی که طراحش تو باشی
محاسب بهر اجزایش تو باشی
خوشا آن جاده کندر باد و کولاک
به وقت برف رهدارش تو باشی
خوشا آن سازه ی در حال ریزش
اگر طراح خرپایش تو باشی
خوشا برجی که وقت ساز و انداز
ز اول ناظر کارش تو باشی
خوشا سدی که وقت ابر و باران
مدیر پیک(Peak) سیلابش تو باشی
خوشا من چون تویی مقصود شعرم
خدا کسیست که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست !
فاضل نظری